اشتراک سنت ها، استقبال از تنوع فرهنگ و ایمان

معرفی

در ابتدا فکری وجود داشت. از قدیم الایام، انسان به جهان هستی می اندیشد و به جایگاه خود در آن می اندیشد. هر فرهنگ جهان تحت تأثیر حافظه اجدادی خود از اساطیر اولیه است که از طریق تاریخ شفاهی و مکتوب منتقل شده است. این داستان های در حال تکامل به نیاکان ما کمک کرد تا نظمی در دنیای آشفته پیدا کنند و نقش خود را در آن مشخص کنند. از همین باورهای اصیل است که عقاید ما درباره درست و نادرست، خیر و شر و مفهوم الهی زاده شد. این فلسفه‌های فردی و جمعی، پایه‌هایی هستند که بر اساس آن خود و دیگران را قضاوت می‌کنیم. آنها سنگ بنای هویت، سنت ها، قوانین، اخلاق و روانشناسی اجتماعی ما هستند. 

تداوم برگزاری مراسم و آداب و رسوم متمایز به ما کمک می کند تا با یک گروه احساس پیوند داشته باشیم و روابط متقابل درون و بیرون را چارچوب بندی کند. متأسفانه، بسیاری از این قراردادهای موروثی آمده اند تا تفاوت های بین ما را برجسته و تقویت کنند. این نباید چیز بدی باشد و به ندرت ربطی به خود سنت ها دارد، بلکه به شیوه ادراک و تفسیر بیرونی آنها مربوط می شود. با انجام بیشتر برای به اشتراک گذاشتن بیان میراث خود و روایت های مرتبط، و با ایجاد روایت های جدید با هم، می توانیم روابط خود را با یکدیگر تقویت و تقویت کنیم و جایگاه مشترک خود را در جهان جشن بگیریم. ما می توانیم با هم آشنا شویم و طوری زندگی کنیم که اکنون فقط می توانیم رویاهای ممکن را داشته باشیم.

ارزش دیگری

مدت ها پیش در فرورفتگی های سرد، صخره ای و بادگیر اقیانوس اطلس شمالی، شیوه زندگی اجدادم در گرگ و میش آن بود. امواج مداوم تهاجم و شورش مردم ثروتمندتر، قدرتمندتر و پیشرفته تر، آنها را در آستانه انقراض قرار داده بود. نه تنها زندگی و جنگ‌های زمین‌خوار، بلکه پذیرش عمدتاً ناخودآگاه رشته‌های فرهنگی جذاب از سوی این افراد دیگر باعث شده بود که در تقلا برای چسبیدن به آنچه از هویتشان باقی مانده بود، دست بکشند. با این حال، آنها بر تازه واردان نیز تأثیر می‌گذاشتند، هر دو گروه هر چه پیش می‌رفتند وفق می‌دادند. امروز ما در می یابیم که در طول قرن ها به اندازه کافی از این مردمان زنده مانده اند تا آنها را به یاد بیاوریم و از آنچه برای ما به جا گذاشته اند بینشی به دست آوریم.

با هر نسل نسخه جدیدی از مکتب فکری وجود دارد که پاسخ به تعارض را جمعیتی جهانی با همگنی بیشتر در عقاید، زبان و رفتار بیان می کند. احتمالاً همکاری بیشتر، تخریب و خشونت کمتر خواهد بود. پدران و پسران کمتری در جنگ از دست می‌دهند، جنایات علیه زنان و کودکان کمیاب‌تر است. با این حال، واقعیت پیچیده تر است. در واقع، حل تعارض غالباً به سیستم‌های فکری مکمل و گاه متفاوت، علاوه بر سیستم‌های متجانس، نیاز دارد. باورهای در حال تکامل ما اعتقادات ما را شکل می دهند و اینها به نوبه خود نگرش ها و رفتار ما را تعیین می کنند. ایجاد تعادل بین آنچه برای ما کار می کند و آنچه که مطابق با دنیای خارج است، مستلزم فراتر رفتن از تفکر پیش فرض است که از مفروضاتی حمایت می کند که جهان بینی ما گروه برتر است همانطور که بدن ما به اجزای متفاوتی مانند خون و استخوان، تنفس و هضم، ورزش و استراحت نیاز دارد، جهان نیز به تنوع و تنوع در تعادل برای سلامتی و کامل بودن نیاز دارد. برای مثال، می‌خواهم یکی از محبوب‌ترین سنت‌های جهان، داستانی را ارائه دهم.

تعادل و کلیت

افسانه خلقت

قبل از زمان تاریکی وجود داشت، تاریکی عمیق تر از شب، خالی، بی نهایت. و در آن لحظه آفریدگار اندیشه ای داشت و اندیشه نور بود چنانکه در مقابل تاریکی بود. می درخشید و می چرخید. از میان وسعت پوچی جریان داشت. دراز شد و قوس داد و آسمان شد.

آسمان مثل باد آه می کشید و مثل رعد می لرزید، اما به نظر می رسید هیچ فایده ای در آن وجود ندارد زیرا او تنها بود. پس از خالق پرسید هدف من چیست؟ و همانطور که آفریدگار به این سوال فکر می کرد، فکر دیگری پدیدار شد. و اندیشه مانند هر موجود بالدار متولد شد. بیان آنها در مقابل ماهیت گریزان نور جامد بود. حشرات و پرندگان و خفاش ها فضا را پر کرده بودند. گریه کردند و آواز خواندند و روی آبی چرخیدند و آسمان پر از شادی شد.

خیلی زود، موجودات آسمان خسته شدند. پس از خالق پرسیدند آیا این تمام وجود ماست؟ و همانطور که خالق در مورد این سؤال تأمل کرد، فکر دیگری پدید آمد. و فکر به عنوان زمین متولد شد. جنگل‌ها و جنگل‌ها، کوه‌ها و دشت‌ها، اقیانوس‌ها و رودخانه‌ها و بیابان‌ها متوالی و متفاوت از یکدیگر پدیدار شدند. و هنگامی که موجودات بالدار در خانه های جدید خود مستقر شدند، شادی کردند.

اما طولی نکشید که زمین با تمام فضل و زیبایی اش از خالق پرسید آیا این همه چیزی است که باید باشد؟ و همانطور که آفریدگار در مورد این سؤال فکر می کرد، فکر دیگری پدیدار شد. و اندیشه مانند هر حیوانی از خشکی و دریا در تعادل متولد شد. و دنیا خوب بود اما پس از مدتی خود جهان از خالق پرسید آیا این پایان است؟ آیا چیزی بیشتر از این وجود ندارد؟ و همانطور که خالق این سؤال را در نظر گرفت، فکر دیگری پدید آمد. و این اندیشه به مثابه انسان متولد شد که شامل جنبه‌هایی از همه مخلوقات قبلی، نور و تاریکی، زمین، آب و هوا، حیوان و چیزهای دیگر است. برکت اراده و تخیل آنها به همان اندازه آفریده شده اند که در تضاد با یکدیگر باشند. و از طریق تمایزات خود شروع به کشف و آفرینش کردند و انبوهی از ملت ها را به دنیا آوردند که همه همتایان متناظر با یکدیگر بودند. و هنوز در حال ایجاد هستند.

تنوع و تفرقه

پذیرش ساده ما از اینکه بخشی از یک طراحی بزرگتر باشیم، اغلب بر پیوستگی و ضمنی بودن سایه افکنده است. وابستگی متقابل خلقت به آن اجازه می دهد تا از نظارت و توجهی که می طلبد فرار کند. آنچه قابل توجه تر از تفاوت هایی است که جوامع بشری بیان می کنند، شباهت های اساطیر زیربنایی ما است. در حالی که این داستان‌ها شرایط اجتماعی و قومی یک زمان یا مکان خاص را منعکس می‌کنند، ایده‌هایی که آنها بیان می‌کنند اشتراکات زیادی دارند. هر سیستم اعتقادی باستانی شامل این اطمینان است که ما بخشی از چیزی بزرگتر هستیم و به نگرانی ابدی والدین مانند که مراقب نوع بشر است اعتماد داریم. آنها به ما می گویند که چه آنیمیست، چه چندتاپرست یا یکتاپرست، یک حق تعالی به ما علاقه مند است، کسی که به همان کارهایی که ما انجام می دهیم اهمیت می دهد. همانطور که ما به جامعه‌ای نیاز داریم که هویت فردی خود را از آن استخراج کنیم، فرهنگ‌ها نیز با مقایسه بین رفتار و رفتار واقعی‌شان که معتقد بودند خدا یا خدایانشان می‌خواستند، خود را اندازه‌گیری کردند. برای هزاران سال، آداب و رسوم فرهنگی و مذهبی به دنبال مسیری که با این تفاسیر از عملکرد کیهان ترسیم شده است، آشکار شده است. اختلاف نظرها و مخالفت‌ها با باورها، آداب و رسوم، آیین‌های مقدس و مناسک جایگزین، تمدن‌ها را شکل داده، جرقه‌ها و جنگ‌ها را ادامه داده و ایده‌های ما در مورد صلح و عدالت را هدایت کرده و جهان را به شکلی که می‌شناسیم به وجود آورده است.

آفرینش های جمعی

زمانی پذیرفته شد که خداوند در هر چیزی که ما می توانیم تصور کنیم وجود دارد: سنگ، هوا، آتش، حیوانات و مردم. فقط بعدا، حتی اگر به رسمیت شناخته شود داشتن روح الهی، آیا بسیاری از مردم دیگر باور ندارند که خود یا یکدیگر هستند؟ ساخته شده از روح الهی

زمانی که خدا به جدایی کامل تبدیل شد، و انسان ها به جای بخشی از الوهیت، تابع الوهیت شدند، اعطای ویژگی های پدر و مادری به خالق، مانند عشق بزرگ، رایج شد. این خدا که با مشاهداتی مبنی بر اینکه جهان می‌تواند مکانی ویرانگر و نابخشودنی باشد که در آن طبیعت می‌تواند تلاش‌های انسان برای کنترل سرنوشت خود را به سخره بگیرد و تقویت شود، به این خدا نیز نقش یک محافظ قادر مطلق، اغلب به طور قطعی مجازات‌کننده، اختصاص یافت. تقریباً در تمام نظام های اعتقادی، خدا یا خدایان و الهه ها تابع احساسات انسانی هستند. در اینجا تهدید به حسادت خداوند، خشم، خودداری از لطف و خشمی که در نتیجه اعمال نادرست درک شده قابل انتظار بود، پدیدار شد.

یک قبیله سنتی شکارچی-گردآورنده ممکن است تصمیم بگیرد هر گونه رفتار بالقوه مضر برای محیط زیست را اصلاح کند تا مطمئن شود که خدایان بیابان به ارائه بازی ادامه خواهند داد. یک خانواده وارسته ممکن است تصمیم بگیرد که تا حدودی به نیازمندان کمک کند تا رستگاری ابدی آنها را تضمین کند. ترس و اضطراب مرتبط با این حضور پرقدرت اغلب رابطه ما را با یکدیگر و دنیای اطرافمان بهبود بخشیده است. با این وجود، طرح خدا به عنوان یک موجود منحصراً مجزا که مسئول است، می‌تواند منجر به توقعات فضل خاصی شود. راست; و گاهی اوقات، توجیه رفتار مشکوک بدون سرزنش. برای هر عمل یا نتیجه ای، مسئولیت پذیری می تواند به خدا محول شود، شنیع، بی ضرر یا خیرخواهانه.  

به شرطی که یک شخص تصمیم بگیرد (و بتواند دیگران را در جامعه متقاعد کند) که خدا یک اقدام را تأیید می کند، این امکان عفو ​​را از هر چیزی از کوچکترین تخلف اجتماعی گرفته تا قتل عام بی معنی فراهم می کند. در این حالت ذهنی، می‌توان نیازهای دیگران را نادیده گرفت و از باورها به‌عنوان منطقی برای آسیب رساندن به افراد، سایر موجودات زنده یا حتی بافت خود سیاره استفاده کرد. اینها شرایطی است که در آن عزیزترین و عمیق ترین قراردادهای بشریت مبتنی بر عشق و شفقت کنار گذاشته می شود. این مواقعی است که آنچه ما را وادار می کند تا برای غریبه به عنوان مهمان فراهم کنیم، با موجودات دیگر آن گونه که می خواهیم با ما رفتار کنند، به دنبال راه حلی برای اختلاف با قصد بازگرداندن هماهنگی از طریق انصاف باشیم، کنار گذاشته می شود.

فرهنگ ها از طریق تجارت، ارتباطات جمعی، تسخیر، یکسان سازی عمدی و غیرعمدی، بلایای طبیعی و ساخته دست بشر به تغییر و رشد ادامه می دهند. در تمام این مدت ما آگاهانه و ناخودآگاه خود و دیگران را بر اساس ارزش های اعتقادی خود ارزیابی می کنیم. این روشی است که ما قوانین خود را تدوین می کنیم و مفاهیم خود را در مورد آنچه یک جامعه عادلانه تشکیل می دهد، پیش می بریم. این وسیله ای است که به وسیله آن وظایف خود را به یکدیگر محول می کنیم، قطب نمایی است که جهت خود را انتخاب می کنیم، و روشی است که برای ترسیم و پیش بینی مرزها از آن استفاده می کنیم. این مقایسه ها به ما یادآوری می کنند که چه چیزهای مشترکی داریم. یعنی همه جوامع به اعتماد، مهربانی، سخاوت، صداقت، احترام احترام می گذارند. همه نظام های اعتقادی شامل احترام به موجودات زنده، تعهد به بزرگان، وظیفه مراقبت از افراد ضعیف و درمانده، و مسئولیت های مشترک برای سلامت، حفاظت و رفاه یکدیگر هستند. و با این حال، در دکترین وابستگی‌های قومی و مذهبی ما، مثلاً اینکه چگونه به این نتیجه می‌رسیم که آیا یک رفتار قابل قبول است یا از چه قوانینی برای تعریف تعهد متقابل استفاده می‌کنیم، فشارسنج‌های اخلاقی و اخلاقی تثبیت‌شده‌ای که ما ساخته‌ایم اغلب ما را به جهت‌های مخالف می‌کشاند. معمولاً تفاوت ها به درجات بستگی دارد. در واقع آنقدر ظریف هستند که برای افراد ناآشنا قابل تشخیص نیستند.

بسیاری از ما در موارد همکاری بین افراد دارای سنت های معنوی متفاوت شاهد احترام، رفاقت و حمایت متقابل بوده ایم. به همین ترتیب، ما شاهد بوده‌ایم که چگونه حتی معمولاً بردبارترین افراد نیز می‌توانند زمانی که عقاید جزمی ظاهر می‌شوند، سفت و سخت و سازش ناپذیر، حتی خشن شوند.

اجبار به تثبیت بر تضادها به دلیل نیاز محوری ما برای برآوردن فرضیات مطمئن خود در مورد معنای همسو بودن با تفسیرهای خود از خدا، الهی یا تائو ایجاد می شود. بسیاری از مردم استدلال می کنند که از آنجایی که بسیاری از جهان در حال حاضر آگنوستیک هستند، این طرز تفکر دیگر کاربرد ندارد. با این حال، هر مکالمه ای که با خود داریم، هر تصمیمی که تعمق می کنیم، هر انتخابی که به کار می گیریم بر اساس دستوراتی است که چه چیزی درست است، چه چیزی قابل قبول است، چه چیزی خوب است. این مبارزات همگی در فرهنگ‌پذیری و آموزه‌های ما از دوران کودکی که از طریق نسل‌های بعدی منتقل شده‌اند و بر اساس آداب و رسوم باستانی پایه‌گذاری شده‌اند. به همین دلیل است که بسیاری از مردم احساس انگار فرهنگ ها یا سیستم های اعتقادی دیگران هستند در مقابل به خودشان زیرا اصول ایدئولوژیک (اغلب ناآگاهانه) ریشه در ایده ذاتی باورهای اولیه دارند که انحرافات از انتظارات خالق نمیتونه باشه "درست" و بنابراین، باید باشد "اشتباه."  و در نتیجه (از این منظر)، به چالش کشیدن این «اشتباه» از طریق تضعیف اعمال یا باورهای ناراحت‌کننده دیگران باید «درست» باشد.

با هم آمدن

اجداد ما همیشه راهبردهایی را انتخاب نکردند که در درازمدت سودمند باشد، اما آداب و رسوم مذهبی و سنت های فرهنگی که باقی مانده و مورد احترام باقی مانده اند، آنهایی هستند که از دانش مقدس استفاده می کنند. یعنی الزام به ارتباط و مشارکت در زندگی خانواده بزرگتر انسانی ما، با علم به اینکه هر یک فرزند آفرینش است. اغلب ما از فرصت‌ها برای دعوت از دیگران برای سهیم شدن در این اعمال با خانواده‌هایمان استفاده نمی‌کنیم تا در مورد آنچه که ما را گرامی می‌داریم و به یادگار می‌گذاریم، چه زمانی و چگونه جشن می‌گیریم صحبت کنیم. 

وحدت نیاز به یکسانی ندارد. جوامع برای زندگی در یک توافق و انعطاف پذیری در جهانی همیشه در حال تغییر به گرده افشانی متقابل فلسفه ها وابسته هستند. این خطر بسیار واقعی وجود دارد که سیاست‌هایی با انگیزه منافع ضمنی یک جامعه جهانی با فرهنگ ثابت‌تر، ناخواسته به نابودی آنچه که چنین جامعه‌ای را دوام می‌آورد، یعنی تنوع آن، کمک کند. همان‌طور که هم‌زادگی یک گونه را تضعیف می‌کند، بدون توجه دقیق به نحوه حفاظت و ایجاد تفاوت‌های محلی و مفهومی، توانایی نوع بشر برای سازگاری و رشد ضعیف می‌شود. با کشف راه‌هایی برای شناسایی و اجازه دادن به گنجاندن ویژگی‌های معنی‌دار، غیرقابل جایگزین و متمایز در استراتژی بلندمدت، سیاست‌گذاران می‌توانند بر افراد و گروه‌هایی که از از دست دادن میراث، آداب و رسوم و هویت خود می‌ترسند، پیروز شوند و در عین حال حیات جامعه جهانی در حال ظهور را تضمین کنند. بیش از هر چیز دیگری، به همین دلیل است که ما باید برای گفتن داستان‌هایمان، از جمله روح آداب و رسوم موروثی‌مان، مکانی که از آن آمده‌اند، شخصیتی که در بر می‌گیرند، و معنایی که آن‌ها دارند، وقت بگذاریم و از خودمان صرف کنیم. مجسم کردن این یک راه قدرتمند و معنادار برای شناخت یکدیگر و درک ارتباط ما با یکدیگر است. 

مانند قطعات پازل، در جاهایی که با هم تفاوت داریم، مکمل یکدیگر هستیم. درست همانطور که در افسانه آفرینش بالا، در تعادل است که تمامیت ایجاد می شود. آنچه که ما را متمایز می کند، زمینه ای را به ما می دهد که از طریق آن دانش کسب کنیم، توسعه دهیم و به خلقت ادامه دهیم تا انسجام و رفاه را بهبود بخشد. تنوع به معنای تفرقه نیست. لزومی ندارد که ارزش ها و اعمال یکدیگر را به طور کامل درک کنیم. با این حال، بسیار مهم است که بپذیریم که تغییرات باید و باید وجود داشته باشند. حکمت الهی را روحانیون و علمای حقوق کم نمی کنند. هرگز کوچک، کوچک فکر، متعصب یا تهاجمی نیست. هیچ گاه تعصب یا خشونت را تایید یا رد نمی کند.

این خدایی است که وقتی در آینه نگاه می کنیم می بینیم، و همچنین آنچه را که وقتی به چشمان دیگری نگاه می کنیم می بینیم، بازتابی جمعی از تمام بشریت. این تفاوت های ترکیبی ما است که ما را کامل می کند. این سنت‌های ما هستند که به ما اجازه می‌دهند خودمان را آشکار کنیم، خودمان را بشناسیم، یاد بگیریم و آنچه را که دوباره به ما الهام می‌دهد جشن بگیریم و دنیایی بازتر و عادلانه‌تر بسازیم. ما می توانیم این کار را با چابکی و فروتنی انجام دهیم. ما می توانیم انتخاب کنیم که در هماهنگی با فیض زندگی کنیم.

توسط Dianna Wuagneux، Ph.D.، رئیس بازنشسته، هیئت مدیره مرکز بین المللی میانجیگری قومی-مذهبی. مشاور ارشد سیاست بین الملل و کارشناس موضوع.

مقاله ارسال شده به پنجمین کنفرانس بین المللی سالانه حل و فصل منازعات قومی و مذهبی و ایجاد صلح که توسط مرکز بین المللی میانجیگری قومی-مذهبی در کالج کوئینز، دانشگاه سیتی نیویورک، با مشارکت مرکز تفاهم قومی، نژادی و مذهبی (CERRU) برگزار شد. ).

اشتراک گذاری

مقالات مرتبط

ادیان در ایگبولند: تنوع، ارتباط و تعلق

دین یکی از پدیده های اجتماعی-اقتصادی است که تأثیرات غیرقابل انکاری بر بشریت در هر جای دنیا دارد. به همان اندازه که مقدس به نظر می رسد، دین نه تنها برای درک وجود هر جمعیت بومی مهم است، بلکه در زمینه های بین قومی و توسعه ای نیز مرتبط است. شواهد تاریخی و قوم‌نگاری درباره مظاهر و نام‌گذاری‌های مختلف پدیده دین فراوان است. ملت ایگبو در جنوب نیجریه، در دو سوی رودخانه نیجر، یکی از بزرگ‌ترین گروه‌های فرهنگی کارآفرین سیاه‌پوست در آفریقا است، با شور مذهبی بی‌گمان که بر توسعه پایدار و تعاملات بین قومیتی در مرزهای سنتی آن دلالت دارد. اما چشم انداز مذهبی ایگبولند دائما در حال تغییر است. تا سال 1840، دین(های) غالب ایگبو بومی یا سنتی بود. کمتر از دو دهه بعد، زمانی که فعالیت مبلغان مسیحی در این منطقه آغاز شد، نیروی جدیدی آزاد شد که در نهایت منظره مذهبی بومی منطقه را دوباره پیکربندی کرد. مسیحیت رشد کرد تا سلطه این دومی را کوچک کند. قبل از صدمین سالگرد مسیحیت در ایگبولند، اسلام و دیگر مذاهب کمتر سلطه گر برای رقابت با ادیان بومی ایگبو و مسیحیت به وجود آمدند. این مقاله تنوع مذهبی و ارتباط عملکردی آن با توسعه هماهنگ در ایگبولند را دنبال می‌کند. داده های خود را از آثار منتشر شده، مصاحبه ها و مصنوعات می گیرد. این استدلال می‌کند که با ظهور مذاهب جدید، چشم‌انداز مذهبی ایگبو به تنوع و/یا سازگاری، یا برای فراگیری یا انحصار در میان ادیان موجود و در حال ظهور، برای بقای ایگبو ادامه خواهد داد.

اشتراک گذاری

گرویدن به اسلام و ناسیونالیسم قومی در مالزی

این مقاله بخشی از یک پروژه تحقیقاتی بزرگتر است که بر ظهور ناسیونالیسم قومی مالایی و برتری در مالزی تمرکز دارد. در حالی که ظهور ناسیونالیسم قومی مالایی را می توان به عوامل مختلفی نسبت داد، این مقاله به طور خاص بر قانون تغییر مذهب اسلامی در مالزی و اینکه آیا این احساس برتری قومی مالایی را تقویت کرده است یا خیر، تمرکز دارد. مالزی کشوری چند قومیتی و مذهبی است که در سال 1957 استقلال خود را از بریتانیا به دست آورد. مالایی ها به عنوان بزرگترین گروه قومی همواره دین اسلام را بخشی از هویت خود می دانند که آنها را از سایر اقوام که در دوران استعمار بریتانیا به کشور آورده شده اند جدا می کند. در حالی که اسلام دین رسمی است، قانون اساسی به سایر ادیان اجازه می دهد تا توسط مالزیایی های غیرمالایی، یعنی چینی ها و هندی ها، به صورت مسالمت آمیز انجام شوند. با این حال، قانون اسلامی که بر ازدواج مسلمانان در مالزی حاکم است، مقرر کرده است که غیر مسلمانان در صورت تمایل به ازدواج با مسلمانان باید به اسلام گرویدند. در این مقاله، من استدلال می کنم که قانون تغییر اسلام به عنوان ابزاری برای تقویت احساسات ملی گرایی قومی مالایی در مالزی استفاده شده است. داده های اولیه بر اساس مصاحبه با مسلمانان مالایی که با غیرمالایی ها ازدواج کرده اند جمع آوری شد. نتایج نشان داده است که اکثر مصاحبه شوندگان مالایی، گرویدن به اسلام را آن گونه که دین اسلام و قوانین ایالتی لازم است، ضروری می دانند. علاوه بر این، آنها همچنین دلیلی برای مخالفت غیرمالایی‌ها با گرویدن به اسلام نمی‌بینند، زیرا پس از ازدواج، فرزندان به طور خودکار طبق قانون اساسی، که دارای موقعیت و امتیازات نیز می‌باشد، مالایی محسوب می‌شوند. دیدگاه‌های غیرمالایی‌هایی که به اسلام گرویده‌اند بر اساس مصاحبه‌های ثانویه است که توسط دانشمندان دیگر انجام شده است. از آنجایی که مسلمان بودن با مالایی بودن همراه است، بسیاری از غیرمالایی‌هایی که تغییر مذهب داده‌اند احساس هویت مذهبی و قومیتی خود را از دست داده‌اند و برای پذیرش فرهنگ قومیتی مالایی احساس فشار می‌کنند. در حالی که تغییر قانون تبدیل ممکن است دشوار باشد، گفتگوهای باز بین ادیان در مدارس و بخش های دولتی ممکن است اولین گام برای مقابله با این مشکل باشد.

اشتراک گذاری