HNC
چی شد؟ پیشینه تاریخی درگیری
تضاد HNC یک تضاد سازمانی است که در یک شرکت بزرگ زمانی رخ داد که یک سرپرست جدید از بخش تعمیر و نگهداری به بخش تکمیل منتقل شد. سرپرست جدید یک زن اقلیت در اواخر دهه 40 زندگی خود بود که سال ها در بخش تعمیر و نگهداری در شرکت کار می کرد. او هیچ تجربه ای در بخش تکمیل نداشت و یک سرپرست محبوب را جایگزین کرد که ارتقا یافته بود. او خود را با گفتن اینکه میدانست تیم جدیدش چقدر سرپرست سابق را دوست دارد، معرفی کرد، اما او اکنون «سر سیاهپوست مسئول یا HNC» است. تیم سرپرستان سطح پایین او متشکل از سه زن سفیدپوست ("اکثریت") و یک مرد اقلیت بود. همه آنها در اوایل تا اواسط دهه 20 زندگی خود، دانشجو بودند. همه آنها، از جمله ناظر جدید، همچنین فارغ التحصیل دوره آموزشی مدیریت شرکت بودند، که شامل آموزش های قابل توجهی در مورد تبعیض، آزار، تنوع، و شمول بود.
سرپرست سطح پایین از اعلامیه HNC شوکه شد، اما آن را گزارش نکرد. در عوض، او و همسالانش درباره سرپرست جدید شایعه میکردند. بعداً، ناظر سطح پایین وقتی به مدیریت بالا شکایت کرد که سرپرست جدید از فرآیندهای بخش تکمیل "بی اطلاع" بوده و باید در مورد آنها آموزش ببیند، تنبیه شد.
داستان های یکدیگر – چگونه هر فرد موقعیت را درک می کند و چرا؟
داستان سرپرست جدید - او یک نژادپرست است.
موقعیت: ناظر سطح پایین نافرمان است و باید اخراج شود.
علاقه مندی ها:
امنیت ایمنی: می خواهم بدانم که تیمی دارم که از من حمایت می کند و کار را انجام می دهد. من برای رسیدن به این موقعیت سخت تلاش کرده ام. من نژادپرستی و تبعیض جنسی را در کنار سختی های معمول تحمل کرده ام. من باید وفاداری زیادی از زیردستانم ببینم.
نیازهای فیزیولوژیکی: من از حقوقم مخارج خود و فرزندان بالغم را تامین می کنم. من فدای خواب، ازدواج و دیگر روابط شده ام. من هیچ چیز دیگری را رها نمی کنم.
تعلق / ما / روحیه تیمی: با احترام نکردن صریح به من، او اقتدار من را تضعیف می کند. او همچنین با دیگران علیه من لابی می کند.
عزت نفس/احترام: او چهار سال است که اینجاست. او نمی داند که من برای رسیدن به جایی که هستم چه گذرانده ام. من به اندازه کافی با افرادی برخورد کرده ام که مرا زیر سوال می برند و به حاشیه می برند. اگر به او اجازه بدهم این کار را بکند لعنت خواهم شد. من نوع او را می شناسم و آن را ندارم. من نادان نیستم. امثال او ده ها سال است که مردم من را نادان خطاب می کنند. آن زباله نژادپرستانه باید اخراج شود.
رشد کسب و کار / سود / خودشکوفایی: من ممکن است در این واحد جدید باشم، اما می دانم چگونه یک عملیات را اجرا کنم. به همین دلیل من را به اینجا منتقل کردند و بارها قبل از اینکه به اینجا برسم.
داستان سرپرست سطح پایین - من از نظر گرامری و واقعیت درست گفتم.
موقعیت: من فقط حقیقت را بیان کردم. او نژادپرست است.
علاقه مندی ها:
امنیت ایمنی: احساس می کنم همیشه در محاکمه خواهم بود زیرا سفید پوست هستم. او مرا به خاطر اعمال افرادی که نمی شناختم و هیچ رابطه ای با آنها نداشتم مجازات می کند.
نیازهای فیزیولوژیکی: من از این شغل حمایت می کنم و به برادرزاده و مادرم کمک می کنم. من ممکن است وقت آن را نداشته باشم، اما من عاشق این شرکت هستم و به موفقیت آن متعهد هستم. واحد من بالاترین راندمان و رکورد حضور و غیاب را دارد. من منطقه را می شناسم. من می خواهم که ما همچنان موفق باشیم و از او می خواهم که با من مانند دشمن رفتار نکند زیرا من سیاه پوست نیستم.
تعلق / ما / روحیه تیمی: من چهار سال است که در این بخش هستم. من هم مثل بقیه از خط شروع کردم. واحد من به عنوان یک تیم عمل می کند، و من مناطق دیگران را وقتی بیرون هستند پوشش می دهم. من می توانم مردم را وادار به همکاری کنم، و این کار را با اهمیت دادن به آنها انجام دادم، نه با اعلام ملکه. اون بهتر میدونه او دوره های آموزشی مدیریت و تبعیض را گذرانده است. هیچ کدوم قابل قبول نیست
عزت نفس/احترام: او از استفاده من از کلمه نادان استفاده کرد، که در این زمینه به معنای "فقدان دانش، اطلاعات یا آگاهی در مورد چیزی خاص است". او جدید است. او فاقد برخی دانش، اطلاعات و آگاهی است - همانطور که همه ما در زمانی که جدید بودیم. من او را به طور کلی نادان خطاب نکردم. من فکر می کنم او در کار خود در بخش دیگر بسیار خوب بود.
رشد کسب و کار / سود / خودشکوفایی: من برای او سخت کار می کنم زیرا به شرکت و انجام کار خوب اهمیت می دهم. او به آن اهمیتی نمی دهد. او اهمیتی نمیدهد که واحد من در همه زمینهها از حداقل الزامات قابل قبول فراتر رفته است، و من همه این کارها را در حالی انجام میدهم که از مادرم مراقبت میکنم، به طور تمام وقت در کالج شرکت میکنم و برادرزادهام را با هم والدین میکنم.
پروژه میانجیگری: مطالعه موردی میانجیگری که توسط Nance L. Schick، Esq.، 2017